دلنوشته ای از یک روز ماتم زده در حرم کریمه اهل بیت(س)

دلنوشته ای از یک روز ماتم زده در حرم کریمه اهل بیت(س) هنر شهر: قم ورودی صحن می ایستم؛ تماشای ورود زوار همیشه برایم جالب بوده است، هر کسی به روش خودش عرض ارادت می کند؛ پسرجوانی را می بینم که به در اولی ورود به صحن که می رسد دست به سینه می گذارد و بعد از ادای احترام در را می بوسد، کفش هایش را در می آورد، به سجده می رود و عاشقانه بر خاک حرم یار بوسه می زند.


ساعت حوالی ۹ و نیم بامداد است که از گیت بازرسی حرم می گذرم؛ از شلوغی غیرمعمول حرم میتوان متوجه شد بعد از گذشت قرن ها ذره ای از ارادت مردم به این بانوی بزرگوار کاسته نشده است.
ورودم به حرم با جمعیت زیادی از دختربچه های دبستانی که با معلمین خود به حرم آمدند همراه می شود. سر و صدا و شور و شوق شان توجهم را جلب می کند، چند دقیقه ای محو تماشای شان می شوم؛ علیرغم منظم بودن افرادی که اول صف ایستادند برخی شان آخر صف شیطنت می کنند، به اطراف می دوند خوراکی می خورند یا به سمت آبخوری های حرم می روند، انگار اینجا را امن می دانند و خویش را آزاد اما زمان ورود به حرم همه شان مرتب می ایستند حتی برخی شان چادر و مقنعه خویش را مرتب می کنند تا مطمئن شوند با نظم کامل وارد مکان مقدس می شوند.
در راه با جمعیت بیشتری از دانش آموزان در سنین مختلف روبه رو می شوم که برای عرض تسلیت به حرم آمدند. با چند نفری شان صحبت می کنم از حال و هوای این لحظه شان می پرسم؛ از ارادتشان می گویند برخی که کوچکترند حتی از دعاهای کودکانه شان می گویند.
پرچم ها، ستون ها و حتی چوب پرهای این حرم هم امروز سیاه پوش و در این غم بزرگ شریک شده اند.
ورودی صحن می ایستم؛ تماشای ورود زائرین همیشه برایم جالب بوده است، هر کسی به روش خودش عرض ارادت می کند؛ پسرجوانی را می بینم که به در اولی ورود به صحن که می رسد دست به سینه می گذارد و بعد از ادای احترام در را می بوسد، کفش هایش را در می آورد، به سجده می رود و عاشقانه بر خاک حرم یار بوسه می زند.
مرد و زن، پیر و جوان با ورود به حرم مانند کودکی که به آغوش مادر می رسد بغضشان می ترکد آری اینجا بغض مجالی برای ماندن در گلو پیدا نمی کند و چشم ها از خیس شدن ابایی ندارند.
به سمت ضریح می روم، هرچه نزدیک تر می شوم چشم ها اشکبارتر می شوند گویی اینجا عطر حضور یار بیشتر حس می شود. جمعیت گرد ضریح هم انگار تأییدکننده حرف من هستند؛ اگر عطر حضورش احساس نمی شد این جمعیت اینجا چه می کردند؟ با وجود آن جمعیت، تنها دیداری از دور نصیبم می شد اما برای عاشق دیدار معشوق از دور هم مرهمی بر دل تنگش است.
پس از دقایقی وارد صحن امام رضا (ع) که به ایوان آینه مشهور است می شوم. تصویر بی نظیری است. جمعیت سیاه پوش در آینه کاری های ایوان دو برابر شدند. سر خم می کنم و باز هم سلام می دهم.
صدای دسته های سوگواری فضای صحن را پر کرده است. هرجای صحن را که می نگری کسی درحال سوگواری است اما به شیوه خودش؛ یک قسمت را دسته سوگواری کوچکی اشغال کردند و سینه می زنند. برخی رو به قبله نشسته اند و زیارتنامه می خوانند برخی هم فارغ از تمام دنیا برای دقایقی قبله خویش را به گنبد و ضریح تغییر دادند و با چشمان اشکبار با معشوق خود نجوا می کنند.
به سمت دیگر صحن که محل ورودی دسته ها است می روم؛ یکی از دسته ها تعدادی از مردان میانسال با لباس عربی است که به زبان خود سوگواری می کنند و چنان از غم این روز اشک ریخته و بر سر و سینه می زنند گویی این بانو را دختر و خواهر خود می دانند.
کمی می ایستم و تماشای شان می کنم. صدای اذان بلند می شود. دسته های سوگواری سکوت می کنند و نوای دل انگیز اذان ظهر صحن را پر می کند. چشمانم را می بندم و به اذان گوش می دهم. چشم باز می کنم همه کار خویش را رها کردند و به سمت صف نماز می روند من هم با جمعیت همراه می شوم تا نماز ظهر را در محضر بانویی بخوانم که برای عرض ادب به بارگاهش آمدم.




منبع:

1401/08/14
14:50:12
0.0 / 5
337
تگهای خبر: تصویر , كودكان
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۵ بعلاوه ۲
هنر شهر

هنر شهر

هنر و فرهنگ شهری

honareshahr.ir - تمامی حقوق مالکیت معنوی سایت هنر شهر محفوظ است