فیلم فجر ۴۲ در آینه مهر؛
نگاهی به صبحانه با زرافه ها
به گزارش هنر شهر، صبحانه با زرافه ها ی سروش صحت باوجود خنده دار بودن و پایانی در طلوع خورشید، شب دارکی را برای مخاطب رقم می زند.
خبرگزاری مهر -گروه هنر-طاهره تهرانی؛ مردانی بدون زنان، رفاقت هایی بدون معنی، شیک پوشانی ابله که همدیگر را دکتر و مهندس صدا می کنند. از همان ابتدای فیلم «صبحانه با زرافه ها» مسئله زن و رفیق و البته الکل و مواد مطرح می شود؛ وقتی می خواهند بروند عروسیِ دوستِ شان رضا (پژمان جمشیدی) که از خلال گفت وگوها می فهمیم پنج سال سختی کشیده برای این وصلت. از همان اول هم می فهمیم که مجتبی (بهرام رادان) که - پسرعموی داماد هم هست - تلاش می کند بموقع برسند و کار خلافی نکنند و رفیقش چیزی ننوشد و چیزی نکشد … اما باوجود ظاهر بالغش، فقط پسرکی است که برای ناراحت نشدن دوستانش کار دست خودش می دهد؛ انگار عقلش به این مرحله که می رسد دیگر کار نمی نماید. البته که عقل همه شأن، دکتر (هادی حجازی) حتی از مستی انگار روی پا بند نیست و داماد بیهوش را روی سنگفرش جلوی عمارت جا می گذارد و می رود ویلا! زن های فیلم واقعی نیستند، اساساً نیستند. انگاره هایی هستند بدون صورت و چهره و دست نیافتنی، یا دخترانی ناآشنا که فقط برای شخصیت ها مایه وسوسه اند. مامان که به تنهایی مجتبی را بزرگ کرده، فقط نامی است روی صفحه گوشی او پس از مرگ ناگهانی اش. مریم عروسی است که پس از پنج سال بالاخره مراسم ازدواجش برگزار شده ولی شب عروسی اش داماد اوردوز می کند و بعد غیب می شود، او فقط صدایی است پشت تلفن که همان هم مُدام توسط برادرش قطع می شود. انگار همه آن چه خِرد زنانه میتوان نامیدش حذف شده باشد از زندگی این مردان، حضور زنان فقط جسمی است در حد برانگیختن شهوت یا اسباب تفریح و سرگرمی شخصیت ها. تراژدی و کمدی مرز باریکی دارند. از آغاز فیلم خنده ها آغاز می شود، اما همه ما که می خندیم، می دانیم که قدم به قدم به فاجعه نزدیک تر می شویم. شخصیت ها و شوخی ها با بازی های خوب باورپذیرند و همین سایه سهمگین آن فاجعه را سنگین تر می کند و البته که فاجعه یکی هم نیست، برای مردان ابلهی که پشت سر هم کارهای ابلهانه می کنند و برای آنها توجیه می تراشند رخ دادن فاجعه گریزناپذیر است. در طول فیلم می بینیم که در غیاب زنانِ واقعی، هرچه که می توانست مایه رشد و کمال و فهم مردان باشد برعکس عمل کرده؛ عشقی که پنج سال برایش زحمت کشیده شده، نمی تواند داماد را نجات دهد. رفیقی که ساده دلانه و مهربانانه تلاش می کند همه را از خطر حفظ کند و به بخشش تشویق شان می کند، به طرزی ابلهانه و ناگهانی کشته می شود. محبتی ساده بین پسرجوان و دختر محبوبش که می توانست به ازدواج ختم شود، به خاطر لجبازی های مردانه تبدیل به کینه و نفرت می شود. حتی داغ پسرکی هفت ساله که می توانست تلنگری به شیوه زندگی دکتری متخصص باشد، او را بیشتر به سمت روزمرگی و لذت جویی و بی مسؤولیتی سوق داده، تا جایی که خمار از مستی شب قبل تلفنی شرح حال بیمار را می گیرد و دستور دارو می دهد. در روند روایت همه چیز رو به ویرانی است، مثل ماشینی که به سراشیبی دره ای سقوط کرده و هرچه به عمق دره نزدیک تر می شود سرعت بیشتری می گیرد؛ ولی نهایتا در بلندی کوه پایان می گیرد. جایی که داماد آرزوهای پیدانکرده اش را می بیند؛ عروس بالاخره او را بخشیده و زرافه هایی که زیر نور خورشیدِ تازه برآمده خرامان خرامان راه می روند. شیوه و ذایقه کارگردان در سرتاسر فیلم پیداست، حاصل علاقه سروش صحت به آواز و موسیقی و رقص، شوخی های کلامی و موقعیت های مضحک، غافلگیر کردن ها و منتظر گذاشتن ها و تعلیق ها و … همه و همه فیلمی جذاب است ظاهراً در نقد رفاقت های امروزی؛ که به قول دکتر «شب دارکی» را برای مخاطب رقم خواهد زد.
منبع: هنر شهر
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب