یک روایت از اسرای عراقی عملیات بیت المقدس خرمشهر

یک روایت از اسرای عراقی عملیات بیت المقدس خرمشهر هنر شهر: اسرای عراقی به دست و پای بچه ها می افتادند و التماس می کردند و بچه ها هم آنها را می بوسیدند و نوازش می کردند تا نشان بدهند خطری آنها را تهدید نمی نماید.


به گزارش هنر شهر به نقل از ایسنا، بهره گیری از انگیزه های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه ریزی شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راه حل عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای مختلف نبرد بیت المقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران هشت سال جنگ تحمیلی متمایز می کنند و موجب می شود که نبرد بیت المقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
سردار کریم نصر اصفهانی از رزمندگان و جانبازانی است که در جریان عملیات بیت المقدس در سال ۱۳۶۱ فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است. وی در قسمتی از جلد یک کتاب خود (به اروند رسیدیم) به بیان خاطرات خود از روز فتح خرمشهر پرداخته است:
پیش از ظهر دوم خرداد، که محاصره خرمشهر کامل و الحاق یگان ها انجام شد، حسین خرازی بیسیم زد که به نفربر ۱۱۴ متعلق به فرمانده لشکر که پشت خاکریزهای ما مستقر بود، بروم.
آنجا آقا مصطفی ردانی پور، علی زاهدی و قربانعلی عرب هم بودند. گفتند که می خواهیم به شهر حمله نماییم. بهمین منظور، افرادی که تجربه جنگ تن به تن شهری دارند باید تجربیات خودشان را بیان کنند.
حدود چهل وپنج دقیقه از روی نقشه باهم صحبت کردیم و من هم طرح خودم را ارائه دادم و اجازه خواستم تا برای کنترل و فرماندهی به خط بروم.
در همین حین، حدود هزار نفر از نیروهای دشمن از سمت خرمشهر به طرف ما آمدند؛ ما با قدرت آنها را تار و مار کردیم که بعد به سمت بچه های علی موحد دوست رفتند و آنجا هم پذیرایی گرمی از آنها شد و مجبور شدند باردیگر به سمت ما برگردند و تسلیم شوند.
ساعت نزدیک یازده شب دوم خرداد بود که دشمن پس از حمله جانانه روی جاده ساحلی توانست از خاکریز ما عبور کند. درگیری تن به تن آغاز شد. من، رضاقلی مرادی را به کانون درگیری فرستادم. پاتکی تمام عیار بود. بچه ها تعداد زیادی از بعثی ها را ساقط کردند.
بچه های ما به شدت مقاومت می کردند و فرماندهی عملیات ما هم تصمیم گرفتند چند یگان نیرو را از کارون عبور بدهند و از جانب شمال شهر وارد خرمشهر کنند، جایی که دشمن میدان مین وسیعی کار گذاشته بود و چون خیالش از بابت این میدان مین راحت بود، چندان مقاومت نمی کردند، برای همین از سه چهار محور هدف قرار گرفتند.
تصمیمات مرتب تغییر می کرد. ابتدا قرار بود ما تانک و زرهی را حرکت دهیم و بوسیله پشت بام خانه ها وارد شویم و یکی بعد از دیگری آنها را تصرف نماییم.
عاقبت فرماندهی به این نتیجه رسید که باید از چند محور وارد عمل شویم: گروهی از رزمندگان با قایق روی رودخانه، لشکر نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی از پلیس راه جاده اهواز-خرمشهر، یعنی شمال خرمشهر و ما هم از غرب و کنار جاده شلمچه-خرمشهر.
سوم خرداد ۱۳۶۱ بود. در محور ما دشمن می خواست با رد شدن از پل و رسیدن به شهرک ولیعصر به طرف شلمچه و عراق برود. برخی از عراقی ها با شنا کردن توانستند فرار کنند، برخی هم روی مین هایی که خودشان کار گذاشته بودند، کشته شدند.
هوا داشت کم کم روشن می شد و پیاده نظام دشمن چندین بار به ما یورش بردند تا بتوانند خودشان را نجات دهند. من علاوه بر بچه های تیپ قمر بنی هاشم (ع) به بقیه نیروها از زرهی و نفربر تا نیروی پیاده که در منطقه مستقر بودند، گفتم دست ها همه روی رگبار و آرپی جی آماده باش باشد، بمحض این که دشمن به فاصله صد تا صد و پنجاه متری ما رسید با اشاره من همه شلیک کنند.
موج انسانی دشمن هرلحظه با آتش مستمر به ما نزدیک می شد. بمحض این که من به بچه ها علامت دادم، غرش شلیک یکپارچه و متحد رزمندگان آغاز شد و بر پیکر دشمن رعب و وحشت انداخت.
در همان هنگام، بیشتر عراقی ها روی زمین پهن شدند و از ترسشان دنبال سوراخ موش می گشتند. برخی هم حقه می زدند و اسلحه را پشت سرشان پنهان می کردند تا ما گمان نماییم تسلیم شده اند، درصورتی که می خواستند نزدیک شوند و آغاز به شلیک کنند؛ ولی ما از طرز رفتار متزلزلشان متوجه نیرنگشان شدیم و امانشان ندادیم.
در این پاتک، به غیراز عراقی ها که کشته و زخمی شدند، نزدیک هزار نفر هم اسیر شدند. البته از بچه های ما هم تعداد اندکی شهید و مجروح شدند.
سید علی بنی لوحی روی یکی از دکل های بلند اسکله رفت تا اوضاع را رصد کند و دیدم چشمانش از تعجب گرد شد. گفتم: چه خبر؟ اظهار داشت: تا چشم کار می کنه عراقی تو خرمشهره. حالا چه کار می کنی؟ گفتم: هر کاری که بتونیم.
در همان حین، هلی کوپتر دشمن با بسته بزرگ آذوقه که از آن آویزان بود؛ وارد منطقه شد. بچه ها با دیدن آن، خودمختار وارد عمل شدند و هرکس با هرچه در دسترسش بود؛ آغاز به شلیک کرد؛ یکی با تیربار، یکی با آرپی جی و یکی با مسلسل دوشکا.
یک فیلم بردار هم آن صحنه را ضبط می کرد. هلی کوپتر، بسته آذوقه را پایین انداخت و تا خواست در هوا چرخی بزند و برای نشستن مکان یابی کند، بچه ها وسط آنرا نشانه گرفتند. هلی کوپتر منفجر شد و سقوط کرد و همه الله اکبر گویان شادی کردند.
از اینجا دیگر امید عراقی ها قطع شد؛ جون از نظر هوایی هم فهمیدند کاری از دستشان برنمی آید و کم کم آغاز به تسلیم شدن کردند.
تعداد محدودی به سبب شناختی که از منطقه داشتند موفق شدند با شنا از رودخانه فرار کنند. بیشترشان فرم نظامی را درآورده بودند و با زیرپوش و پارچه سفید و در دست گرفتن قرآن با گفتن الدخیل یا خمینی تسلیم می شدند. ما آنها را به صف می کردیم تا پس از تفتیش به عنوان اسیر به عقب منتقل نماییم.
اسرای عراقی به دست و پای بچه ها می افتادند و التماس می کردند و بچه ها هم آنها را می بوسیدند و نوازش می کردند تا نشان بدهند خطری آنها را تهدید نمی کند.
خرمشهر بصورت گاز انبری در محاصره نیروهای ما قرارگرفته بود؛ مانند کیسه ای که ما در دهانه آن ایستاده بودیم و آنرا مسدود کرده بودیم.
هم زمان سرهنگ علی صیاد شیرازی با هلی کوپتر منطقه را از بالا نگاه کرد و دید تا چشم کار می کند عراقی ها در خرمشهر دستان خودرا بالا برده اند.
صیاد شیرازی بلا فاصله، خبر این پیروزی را به آیت الله خامنه ای (مدظله العالی)، رییس جمهور وقت، مخابره کرده و اظهار داشته بود: سربازان عراقی صف طولانی کشیده اند تا بیایند اسیر شوند. خرمشهر آزاد شد.
منبع:
مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۸



1403/03/07
10:30:04
0.0 / 5
394
تگهای خبر: برنامه , طراحی , فیلم , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۶ بعلاوه ۵
هنر شهر

هنر شهر

هنر و فرهنگ شهری

honareshahr.ir - تمامی حقوق مالکیت معنوی سایت هنر شهر محفوظ است