به انگیزه سالروز درگذشت پرویز فنی زاده
اعتراضی تاریخی به مش قاسم
هنر شهر: هرچند بعضی «مش قاسم» را شاهکار بازیگری پرویز فنی زاده می دانند اما نخستین معلم او، حمید سمندریان با این مساله مخالف بوده است.
امروز ـ ۵ اسفند ماه ـ چهل و سومین سالروز درگذشت پرویز فنی زاده است، بازیگری که با وجود عمر کوتاهش در تئاتر، سینما و تلویزیون خوش درخشید و مرگ زودهنگامش همان اندازه که دوستدارانش را رنجاند، دو کارگردانی را که با او تجربه همکاری داشتند، بسیار آزرده و هم خشمگین کرد.
به گزارش هنر شهر به نقل از ایسنا، پرویز فنی زاده در کنار سعید پورصمیمی، پرویز پورحسینی و... از نخستین هنرجویان اداره هنرهای دراماتیک بود. او خیلی زود به عنوان استعدادی شگرف در تئاتر ایران کشف شد. حمید سمندریان نخستین معلم او بود و اولین همکاری این دو در نمایش «مرده های بی کفن و دفن» نوشته ژان پل سارتر به انجام رسید. همان یک تجربه کافی بود که آقای معلم متوجه توانمندی هنرجوی خود بشود و اینگونه بود که در اجرای نمایش بعدی اش، «باغ وحش شیشه ای» از شروع نقش «تام» را برای فنی زاده در نظر گرفت. وی در این نقش نیز خوش درخشید و همکاری بعدی آنان در نمایش «طبیب اجباری» رقم خورد، نمایشی که مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت و استعداد فنی زاده را در ژانر کمدی هم به اثبات رساند. تا آنجاکه گفته شد نمی توان تصور کرد که بازیگر دیگری جز او این نقش را بازی کند. همان بازی، بهرام بیضایی را بر آن داشت تا فنی زاده را برای بازی در فیلم «رگبار» دعوت کند و وی در نقش آقای حکمتی هم همچنان عنوان شد.
بازی در نقش کوتاهی در فیلم «خشت و آینه» به کارگردانی ابراهیم گلستان دیگر نقش آفرینی وی در سینما بود.
فنی زاده با بازی در سریال «دایی جان ناپلئون» به کارگردانی ناصر تقوایی با بازی در نقش «مش قاسم» تماشاگران تلویزیون را نیز شیفته خود ساخت تا آنجاکه تکه کلام مشهور او « دروغ چرا تا قبر آآآ...» همچنان در بین نسل های مختلف رد و بدل می شود.
در ادامه بخش هایی از نظرات حمید سمندریان را درباره ی توانمندی های فنی زاده و نیز مرگ نابهنگام او که در کتاب «این صحنه خانه من است» پخش شده، از نظر می گذرانیم:
«همیشه این را گفته ام و غلو هم نکرده ام که مرگی زودرس به یکی از بزرگ ترین استعدادهای هنرپیشگی ایران ظلم کرد. فنی زاده خیلی زود مرد. وقتی مُرد، پایانش نبود. تازه درصد کمی از قدرت های بازیگری او را دیده بودیم. سلول به سلول این آدم آرتیست بود. من اطمینان دارم که اگر بود، در پیری هم نقش های جدیدی کشف می کرد. وقتی مُرد تازه فهمیدم که تئاتر ایران چه چیزی را از دست داده است.»
«شهوت بازی فنی زاده، صحنه بود. سینما را زیاد دوست نداشت و بیشتر بازیگری با حضور تماشاچی بود. حضور تماشاچی و نفس او نیروهای نهفته فنی زاده را آزاد می کرد ولی دوربین با او این کار را نکرد. بدین سبب من همیشه به کسانی که می گویند شاهکار فنی زاده مش قاسم دایی جان ناپلئون است، اعتراض دارم چون فنی زاده هنرپیشه صحنه بود برای اینکه نیروهایش با حضور تماشاگر آزاد می شد. البته اگر در سینما هم نقش های بیشتری بازی می کرد، چیزی کم نداشت ولی شاهکارهایش روی صحنه خلق شد و من در تمام پیس هایی که با او کار کردم این شاهکار را دیدم.»
« قدرت وی در بازی از کمدی تا تراژدی بود. برای هضم نمایشنامه های پیچیده و بزرگ فوق العاده قوی بود چونکه هر تمی برای او به سرعت قابل انتقال بود. فنی زاده در نخستین برخورد با نمایشنامه و پیش از تحلیل کارگردان، نقش را درست می خواند. انگار به او الهام می شد که چگونه باید نقش را بخواند. مثل آدم هایی که در مقوله استثنایی هستند و بدون معلم و با هوش و غریزه بالای خود یاد می گیرند. او چنین آدمی بود و بدون معلم رشد کرد.»
«در یکی از نمایش هایمان پس از اجرا همه بازیگران به او گفتند که پرویز امشب فوق العاده بازی کردی. وی گفت به جهت اینکه عشق های من در سالن بودند. دخترهایش را می گفت؛ دنیا و هستی. ببینید این موجود چقدر حساس است. من همیشه او را تحسین می کردم که با جثه کوچکش بسیار قدرتمند بود.»
سمندریان درباره ی مرگ سریع فنی زاده گفته است: «هر استعدادی که برود، فقط آن شخص نیست که رفته بلکه خاصیت او رفته است. وقتی فنی زاده مرد، مثل این بود که فنی زاده را از ما دزدیدند. منظور از فنی زاده فقط دو چشم و گوش دو دست و دو پا نبود بلکه قدرت فنی زاده بود که به خاک سپرده شد.
او که بازی فنی زاده را در حد بازیگران بالای بین المللی دانسته، در این زمینه گفته است: «بازی فنی زاده در حد بازیگری بالای بین المللی بود. او چیزی را که بازیگران بزرگ دنیای از فهم از فرهنگ اجتماعی و تفکرشان گرفته بودند، به ضرب غریزه می آورد و درست هم می آورد. گویی به او الهام می شد. استعداد بازیگری در او مثل استعداد شعر در کسی بود که شاعر است. »
گفته می شود که فنی زاده به سبب بیماری کزاز از دنیا رفته است. ظاهرا او از ناحیه پا گرفتار جراحتی شده و از آنجاکه همزمان در فیلمی مشغول بازی بوده است، در لوکیشن این فیلم که بسیار کثیف بوده و حتی ناصر تقوایی با عنوان طویله از آن یاد کرده، گرفتار کزاز می شود و بر اثر همین بیماری از دنیا می رود، موضوعی که سال ها پیش تقوایی با حسرت و خشم از آن سخن گفته است.
او ۵ اسفند سال ۵۸ در حالی جدیدالورود ۴۲ سالگی شده بود، از دنیا رفت. این سرگذشت عجیب مردی است که در جوانی مسئول تصحیح روزنامه اطلاعات بود اما عشق به بازیگری او را به اداره هنرهای دراماتیک کشاند تا هنر کشورمان یکی از ناب ترین استعدادهای خودرا به تماشا بنشیند.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب